جدول جو
جدول جو

معنی تبریک گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

تبریک گفتن
(شَ دَ)
دعای برکت ومیمنت عرضه کردن و مبارکباد گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبریک گفتن
دعای برکت و میمنت، عرضه کردن و مبارکباد گفتن شاد باش گفتن تهنیت گفتن شاد باش گفتن: (عید سعید نوروز را بشما تبریک میگویم)
فرهنگ لغت هوشیار
تبریک گفتن
شادباش گفتن، تهنیت گفتن، مبارک باد گفتن
متضاد: تسلیت گفتن،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبریک گفتن
تهانينا
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به عربی
تبریک گفتن
Congratulate
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تبریک گفتن
féliciter
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تبریک گفتن
parabenizar
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تبریک گفتن
অভিনন্দন জানানো
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تبریک گفتن
поздравлять
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به روسی
تبریک گفتن
gratulieren
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تبریک گفتن
вітати
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تبریک گفتن
gratulować
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تبریک گفتن
祝贺
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تبریک گفتن
مبارک باد دینا
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به اردو
تبریک گفتن
tebrik etmek
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تبریک گفتن
kongratulera
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تبریک گفتن
congratulare
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تبریک گفتن
축하하다
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
تبریک گفتن
お祝いする
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تبریک گفتن
बधाई देना
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به هندی
تبریک گفتن
mengucapkan selamat
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تبریک گفتن
ยินดี
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تبریک گفتن
feliciteren
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
تبریک گفتن
felicitar
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تبریک گفتن
לברך
تصویری از تبریک گفتن
تصویر تبریک گفتن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ دَ)
. رها کردن. دست بداشتن. افکندن. ترک کردن. چشم پوشیدن. (از یادداشت های دهخدا)
- بترک گفتن، رها کردن. روی برتافتن:
من آن بدیعصفت را بترک چون گویم
که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم.
سعدی (خواتیم).
- بترک جان گفتن، از جان گذشتن. دست از جان شستن:
سهل باشد بترک جان گفتن
ترک جانان نمی توان گفتن.
سعدی (طیبات ازشرفنامۀ منیری).
- بترک جور گفتن، دست از جور برداشتن. جور نورزیدن:
یا بترک جور گو ای سرکش نامهربان
بر اسیران رحمت آور یا بترک من بگوی.
سعدی (طیبات).
- بترک خویش گفتن، خود را نادیده انگاشتن. بترک خود گفتن. به هستی خود بی اعتنا بودن:
دلی دو دوست نگیرد دو مهردل نپذیرد
اگر موافق اوئی بترک خویش بگوئی.
سعدی (طیبات).
- بترک دین و دنیا گفتن، از هر تعلقی آزاد شدن. از همه چیز اعراض کردن:
بترک دین و دنیا بایدت گفت
اگر خواهی که گردی محرم راز.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
- بترک سخن گفتن، خاموشی گزیدن. ساکت ماندن:
بترک سخن گفت خاقانی ایرا
طراز سخن را بس آبی نبیند.
خاقانی
- بترک سر گفتن، از جان گذشتن. دست از زندگی شستن:
بسم از قبول عامی و صلاح نیکنامی
چو بترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 516).
- بترک صحبت گفتن، ترک مصاحبت کردن. از یاری بریدن:
فغان که آن مه نامهربان دشمن دوست
بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت.
حافظ
- بترک کسی یا چیزی گفتن، از او دست برداشتن. آن راترک کردن:
ترک من گفت و بترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم.
سعدی
- بترک همگی گفتن، از دنیا و مافیها درگذشتن. از همه چیز دست بداشتن:
خیز نظامی نه گه خفتن است
وقت بترک همگی گفتن است.
نظامی.
- ترک ترک گفتن، ترک یار گفتن. از محبوب دست بداشتن:
گویند بگوی ترک ترکت
تا بازرهی ز پاسبانی
ترک چو تو ترک نبود آسان
ترکی تو نه دوغ ترکمانی
سنائی (از امثال و حکم دهخدا).
- ترک جان گفتن، چشم پوشیدن از جان. دست از جان کشیدن:
یکی تیغ زد بر سر ترگ او
که او ترک جان گفت و جان ترک او.
فردوسی.
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت
شب رحیل ولی ترک جان بباید گفت.
سعدی
یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان گفته. (گلستان).
ای دل ربوده از بر من حکم از آن تست
گر نیز گوئیم بمثل ترک جان بگوی.
سعدی.
- ترک جانان گفتن، از محبوب دست بداشتن. از مصاحبت یار روی برتافتن:
سهل باشدبترک جان گفتن
ترک جانان نمی توان گفتن.
سعدی (طیبات)
- ترک جهان گفتن، دست از جهان بداشتن:
کمتر از آن موبد هندو مباش
ترک جهان گوی و جهان گومباش.
نظامی.
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلی است
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است.
حافظ.
- ترک درمان گفتن، رها کردن درمان. با درد ساختن. از علاج درد چشم پوشیدن:
من و مقام رضابعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت.
حافظ
- ترک دستان گفتن، زرق و حیله ومکر را رها ساختن:
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
ترا که گفت که این زال ترک دستان گفت.
حافظ
- ترک دوست گفتن، دوست را رها کردن. ترک دوستی:
محال است اینکه ترک دوست هرگز
بگوید سعدی، ای دشمن تو می گوی.
سعدی.
- ترک سرگفتن، از جان گذشتن. دست از جان شستن:
ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پای
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم.
سعدی.
- ترک صحبت گفتن،ترک یاری و مصاحبت کردن. ترک دوستی و معاشرت نمودن. انزوا و گوشه گیری. بریدن از مردم:
خوی بهائم گرفتی و ترک صحبت مردم گفتی. (گلستان).
- ترک عشق گفتن، دست از محبت کشیدن. ترک عاشقی کردن:
به تیغ می زد و می رفت و باز می نگرید
که ترک عشق نگفتی سزای خود دیدی.
سعدی.
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت
که قاضی از پس اقرار نشنود انکار.
سعدی.
- ترک عمل گفتن، دست از کار کشیدن. منصب و شغلی را رها کردن:
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
- ترک وصال گفتن، در انتظار وصال نبودن. دست از امید وصل کشیدن. ترک مصاحبت و همنشینی کردن:
من ترک وصال تو نگویم
الاّ به فراق جسم و جانم.
سعدی.
- ترک وصل گفتن، ترک مصاحبت کردن. قطع امید کردن از وصال:
گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگو
ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را.
سعدی (خواتیم).
- ترک هستی گفتن، از خود گذشتن. دست از هستی کشیدن:
سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی
از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ لَ / لِ نِ / نَ دَ)
لبیک زدن. جواب دادن: هیچکس از آن حضرت لبیک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. (تاریخ سلاجقۀ کرمان). تلبیه، لبیک گفتن در حج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِرَ)
تاریک شدن. تیره و تار شدن. تاریک گردیدن. رجوع به تاریک شدن و تاریک گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترک گفتن
تصویر ترک گفتن
وا گذاشتنرها کردن ول کردن دست کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک گشتن
تصویر تاریک گشتن
تاریک شدن تاریک گشتن تیره و تار شدن
فرهنگ لغت هوشیار